نويسندگان



آثار تاريخي يك عاشق



دوستان عاشق تنها



دوستان عاشق



وضعیت من در یاهو



آمار وب



طراح قالب:



موزیک و سایر امکانات





♥نظرات زیبا♥

 ♣بچه ها لطف کنید با نظرات خوبتون مارو خوشحال کنین هر پیشنهاد انتقادی که دارین بگید تا انجام بشه وبا نظرات زیبا مارو خوشحال کنید در ضمن هرکس خاطره ای چیزی داره بگه تا داخل وبلاگ گذاشته بشه >.....................مرسی


[+] نوشته شده توسط ♥تـــــنها♥ در 20:29 | |







♥کلبه ی مجنون♥

 ♣الان که این داستانو مینویسم اشک توچشمام حلقه زده......................

از چی بگم از روزی که با یه نفر به یه طریق اشنا شدم خیلی دوسش داشتم نمیدونم چطور ولی تو قلبم جاشد تا جایی که نفسم شده بود همیشه به یادش بودم همیشه دیوونش بودم هر وقت ناراحت بود منم

میسوختم عاشقش بودم شاید عشق خدایی بود ولی زیاد دووم نیوورد اون منو تنها گذاشت ورفت

منم تو تنهایی خودم میسوزم به یادش  واز اینجا میگم دوست دارم

شاید صدامو کسی نشنوه ولی صدای عشق تا عرش میره میخوام بهت بگم روزی میاد که پشیمون میشی ولی اون

روز دیگه با من حرف نمیزنی چون من جاییم که عشق منو کشوند اره من تا اون روز میمیرم وتو با یارت میای سر قبر من

شاید پشیمونی تو چشمات برق بزنه ولی دیگه سودی نداره..............


[+] نوشته شده توسط ♥تـــــنها♥ در 21:28 | |







♥کلبه ی عاشقان♥

 ♣اگر واقعا عاشقی این داستانو بخون ببین اشکت درنمیاد..............♣

شب عروسیه ، آخر شبه ، خیلی سرو صدا هست میگن عروس رفته تو اتاق لباسهاشو عوض کنه هرچی منتظرشدن برنگشته در رو هم قفل کرده . داماد سراسیمه پشت در راه میره. داره ازنگرانی و ناراحتی دیوونه میشه . مامان وبابای دختره پشت در داد میزنند : مریم دخترم در رو باز کن ، مریم جان سالمی ؟
آخرش داماد طاقت نمیاره با هر مصیبتی شده در رو میشکنه میرن تو . مریم ناز مامان بابا مثل یک عروسک زیبا کف اتاق خوابیده لباس قشنگ عروسیش با خون یکی شده ولی رو لباش لبخنده !همه مات و مبهوت دارند به این صحنه نگاه می کنند . کنار دست مریم یه کاغذ هست .یه کاغذی که با خون یکی شده . بابای مریم میره جلو . هنوزم چیزی رو که میبینه باور نمی کنه . با دستایی لرزان کاغذ رو بر میداره بازش میکنه و می خونه : سلام عزیزم . دارم برات نامه می نویسم . آخرین نامه ی زندگیمو. آخه اینجا آخر خط زندگیمه .کاش منو تو لباس عروسی می دیدی . مگه نه اینکه همیشه آرزوت همین بود ؟! علی جان دارم میرم . دارم میرم که بدونی تا آخرش رو حرفام ایستادم . می بینی علی بازم تونستم باهات حرف بزنم .دیدی بهت گفتم باز هم با هم حرف می زنیم . ولی کاش منم حرفای تو را می شنیدم . دارم
میرم چون قسم خوردم ، تو هم خوردی ، یادته ؟! گفتم یا تو یا مرگ ، تو هم گفتی ، یادته ؟! علی تو اینجا نیستی ، من تو لباس عروسم ولی تو کجایی ؟داماد قلبم تویی ، چرا کنارم نمیای ؟!کاش بودی می دیدی مریمت چطوری داره لباس عروسیشو با خون رگش رنگ می کنه . کاش بودی و می دیدی مریمت تا آخرش رو حرفاش موند . علی مریمت داره میره که بهت ثابت کنه دوستت داشت . حالا که چشمام دارند سیاهی میرند ، حالا که همه بدنم داره می لرزه ، همه زندگیم مثل یه سریال از جلوی چشمام میگذره . روزی که نگاهم تو نگاهت گره خورد ، یادته ؟! روزی که دلامون لرزید ، یادته؟!روزای خوب عاشقیمون، یادته ؟! نقشه های آیندمون ، یادته ؟! علی من یادمه ، یادمه چطور بزرگترهامون ، همونهایی که همه زندگیشون بودیم پا روی قلب هردومون گذاشتند . یادمه روزی که بابات از خونه پرتت کرد بیرون که اگه دوستش داری تنها برو سراغش.یادمه روزی که بابام خوابوند زیر گوشت که دیگه حق نداری اسمشو بیاری . یادته اون روز چقدر گریه کردم ، تو اشکامو پاک کردی و گفتی گریه می کنی چشمات قشنگتر می شه ! می گفتی که من بخندم . علی حالا بیا ببین چشمام به اندازه کافی قشنگ شده یا بازم گریه کنم .هنوز یادمه روزی که بابات فرستادت شهر غریب که چشمات تو چشمای من نیافته ولی
نمی دونست عشق تو ، تو قلب منه نه تو چشمام .روزی که بابام ما را از شهر و دیار آواره کرد چون من دل به عشقی داده بودم که دستاش خالی بود که واسه آینده ام پول نداشت ولی نمی دونست آرزوهای من تو نگاه تو بود نه تو دستات .دارم به قولم عمل می کنم . هنوزم رو حرفم هستم یا تو یا مرگ .پامو از این اتاق بزارم بیرون دیگه مال تو نیستم دیگه تو را ندارم . نمی تونم ببینم بجای دستای گرم تو ، دستای یخ زده ی غریبه ایی تو دستام باشه . همین جا تمومش می کنم . واسه مردن دیگه از بابام اجازه نمی خوام
وای علی کاش بودی می دیدی رنگ قرمز خون با رنگ سفید لباس عروس چقدر بهم میان !عزیزم دیگه نای نوشتن ندارم . دلم برات خیلی تنگ شده . می خوام ببینمت . دستم می لرزه .طرح چشمات پیشه رومه . دستمو بگیر . منم باهات میام . . .پدر مریم نامه تو دستشه ، کمرش شکست ، بالای سر جنازه ی دختر قشنگش ایستاده و
گریه می کنه .سرشو بر گردوند که به جمعیت بهت زده و داغدار پشت سرش بگه چه خاکی تو سرش شده
که توی چهار چوب در یه قامت آشنا می بینه .آره پدر علی بود ، اونم یه نامه تو دستشه ، چشماش قرمزه ، صورتش با اشک یکی شده بود . نگاه دو تا پدر تو هم گره خورد نگاهی که خیلی حرفها توش بود . هر دو سکوت کردند و بهم نگاه کردند سکوتی که فریاد دردهاشون بود .پدر علی هم اومده بود نامه ی پسرشو برسونه بدست مریم اومده بود که بگه پسرش به
قولش عمل کرده ولی دیر رسیده بود .حالا همه چیز تمام شده بود و کتاب عشق علی و مریم بسته شده . حالا دیگه دو تا قلب نادم و پشیمون دو پدر مونده و اشکای سرد دو مادر و یه دل داغ دیده از یه داماد نگون بخت ! مابقی هر چی مونده گذر زمانه و آینده و باز هم اشتباهاتی که فرصتی واسه جبران پیدا نمی کنند . . .


 

 


[+] نوشته شده توسط ♥تـــــنها♥ در 9:35 | |







♥کلبه ی زیبایی♥

♣عشق یعنی زهری که ادم باخوردنش.................♣

                         

          میخواستمت اما رفته بودی ، آمدم ببینمت اما دیگر نبودی . . .

نه میتوانم دل ببندم با دلی شکسته ، نه میتوانم بروم با این پاهای خسته . . .
چشمانم پر از نیاز ، قلبی پر از دلتنگی ، زندگی مانده و یک عالمه خاطره
خاطره هایی که کاش همچو عشقمان میسوخت ، اگر نیستی ، اگر مرا تنها گذاشته ای و رفتی دیگر چه سود دارد خاطره هایی که از تو در دلم جا مانده ؟
عذابم میدهد ، دلتنگم میکند ، حالا که نیستی دیگر دلم لحظه شماری نمیکند
میخواستمت اما رفته بودی . . .
این هوایی که در آنم هوای مسمومیست ، مرا از پای در می آورد . . .
یک هوای پر از دلتنگی ، نیست در آن کسی که آرامم کند، نیست کسی که مرا درک کند!
یخ زده آتش عشقمان ، کجاست آن قول و قرار های دیروزمان ، کجاست آنهمه مهر و وفا ، چه صبری داده ای به من ای خدا !
به بیراهه میروم ، به دنبال سایه ی خودم میروم ، هر چه میروم به او نمیرسم!
سرگردان و بی قرارم ، نمیخواهم از یک عشق پوچ بمیرم!
وقتی شکسته ای بال مرا برای پرواز ، وقتی دادی یک عالمه غم به این دل پر از نیاز
وقتی مرا در حسرت گذاشتی ،مرا در این طوفان پر از درد تنها گذاشتی ، چرا باید هنوز هم به تو فکر کنم ؟
تویی که گذشتی از من و احساسم ، دیگر نمیروم تا به تو برسم !
همینجا میمانم ، خاطره هایت را همینجا که مانده ام خاک میکنم ، برای همیشه فراموشت میکنم ، تو هم مثل همه ، همه آمدند ، شکستند ، رفتند !
مثل همه بیماری ، هیچ درکی از احساس نداری ، قدر دل بی وفای خودت را هم نمیدانی !

همان بهتر که رفتی . . .

          


[+] نوشته شده توسط ♥تـــــنها♥ در 8:55 | |







♥کلبه ی اشعار♥

 ♣این عشق چیه که خانمان سوزه ..............................؟؟؟

 
زدن برمن، پایان من نیست... آغازبی لیاقتی توست همیشه بهترین ها برای 

من بوده و هست اگه ماله من نشدی قطعا بهترین نبودی

 

 

آن کس که میگفت دوستم دارد عاشقی نبود که به شوق من آمده باشد بلکه  

 

رهگذری بود که روی برگهای پاییزی راه می رفت و صدای خش خش برگها

 

 

 

 

همان آوازی بود که من گمان می کردم می گوید *دوستت دارم*

 

عاشقتم

 

 


[+] نوشته شده توسط ♥تـــــنها♥ در 18:59 | |







♥کلبه ی خاطرات♥

 ♣سلام به بچه های گل.....................♣

 

 

 
پسر به دختر گفت اگه یه روزی به قلب احتیاج داشته باشی اولین نفری هستم که میام تا قلبمو با تمام وجودم تقدیمت کنم.دختر لبخندی زد و گفت ممنونم
تا اینکه یک روز اون اتفاق افتاد..حال دختر خوب نبود..نیاز فوری به قلب داشت..از پسر خبری نبود..دختر با خودش میگفت :میدونی که من هیچوقت نمیذاشتم تو 
قلبتو به من بدی و به خاطر من خودتو فدا کنی..ولی این بود اون حرفات..حتی برای دیدنم هم نیومدی…شاید من دیگه هیچوقت زنده نباشم.. آرام گریست و دیگر چیزی نفهمید…

چشمانش را باز کرد..دکتر بالای سرش بود.به دکتر گفت چه اتفاقی افتاده؟دکتر گفت نگران نباشید پیوند قلبتون با موفقیت انجام شده.شما باید استراحت کنید..درضمن این نامه برای شماست..!
دختر نامه رو 
برداشت.اثری از اسم روی پاکت دیده نمیشد. بازش کرد و درون آن چنین نوشته شده بود:

سلام عزیزم.الان که این نامه رو میخونی من در قلب تو زنده ام.از دستم ناراحت نباش که بهت سر نزدم چون میدونستم اگه بیام هرگز نمیذاری که قلبمو بهت بدم..پس نیومدم تا بتونم این کارو انجام بدم..امیدوارم عملت موفقیت آمیز باشه.(عاشقتم تا بینهایت)

قلب

 

دختر نمیتوانست باور کند..اون این کارو کرده بود..اون قلبشو به دختر داده بود..
آرام اسم پسر را صدا کرد و 
قطره های اشک روی صورتش جاری شد..و به خودش گفت چرا هیچوقت حرفاشو باور نکردم…

 

 

 


[+] نوشته شده توسط ♥تـــــنها♥ در 15:32 | |







♥کلبه ی تنهایی♥

 ♣به یاد اون کسی که شاید تموم زندگیم به یادش از دستم رفت ولی در عوض عشقو توی زندگیم درک کردم............♣

 

یادم میاد یه روز اومد پیشم با یه نگاه مهربون 

همون نگاهی که همیشه حسرت دیدنشو داشتم

بهم میگفت دلش برام تنگ شده وفقط گریه میکرد

من ساکت بودم وفقط به اون چشماش نگاه میکردم

وقتی رفت از اشکاش سنگ قبرم خیس شده بود

♥یادش بخیر♥


[+] نوشته شده توسط ♥تـــــنها♥ در 15:0 | |



صفحه قبل 1 صفحه بعد